اصول تربیت دینی از منظر آیات و روایات (1)
در این نوشتار پس از بیان معنای لغوی و اصطلاحی «اصل» تربیتی، مجموعه ای از مهم ترین اصول تعلیم و تربیت دینی را بررسی می کنیم. این اصول با بهره گیری از آیات قرآن کریم و روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
نویسنده: علی اکبر زهره کاشانی(1)
چکیده
در این نوشتار پس از بیان معنای لغوی و اصطلاحی «اصل» تربیتی، مجموعه ای از مهم ترین اصول تعلیم و تربیت دینی را بررسی می کنیم. این اصول با بهره گیری از آیات قرآن کریم و روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استخراج و کاوش می شوند.اصول تربیتی استخراج شده و معرفی شده عبارت اند از: جوان گرایی، تفرد، تفاوت های اجتماعی، خانواده گرایی، فطرت گرایی و گزیده محوری. برخی از این اصول مورد توجه عموم فیلسوفان و دانشمندان تعلیم و تربیت بوده اند؛ اما در اینجا با استفاده از آیات و روایات، با نگاهی جدید به آنها پرداخته و یا جزئیات بیشتری از آن بحث می شود. برخی دیگر نیز از ویژگی های نظام تعلیم و تربیت اسلامی محسوب می شوند و به طور خاص مورد توجه فیلسوفان مسلمان هستند.
مقدمه
فعالیت های تربیتی، از جمله فعالیت های اساسی است که در حیات فردی و جمعی انسان،تأثیری انکارناپذیر دارد. این فعالیت ها برای تحقق اهداف مورد نظر، تابع اصل یا اصولی هستند. مشخص کردن اصول تربیت در هر حیطه (دینی، اجتماعی، عقلانی و غیره) که باشد، از جمله اقدامات اساسی است که باید قبل از هر فعالیت تربیتی انجام پذیرد. این اصول از هر منبعی اخذ شوند: فلسفه، دین، روان شناسی، جامعه شناسی و سایر رشته های معرفتی و علمی، باید پاس داشته و به رعایت آنها اهتمام ورزیده شود؛ در غیر این صورت، جریان تربیت، در فرایند خود تا رسیدن به هدف نهایی دستخوش مخاطره خواهد شد.
مفهوم اصل(2): به منظور برداشت یکسان از مفهوم «اصل» و بهرهگیری از آن در اصول نام برده شده، ارائه تعریفی روشن از «اصل» ضروری می نماید. این نوشتار درصدد تحلیل و دقت های موشکافانه در تبیین و تعریف مفهوم «اصل» و کاربردهای آن نیست؛ زیرا نوشتار حاضر گنجایش چنین بررسی ای ندارد و این مهم مجالی ویژه وسیع تر می طلبد.
در لغت، به بیخ، بن و ریشه هر چیز «اصل» می گویند. این مفهوم در درون خود، اضافه و نسبت را به همراه دارد و همیشه در مقایسه با یک شیء دیگر سنجیده و مقایسه می شود؛ ولی مجازاً می تواند به طور مستقل در مورد هر امر مهم و اساسی ای که حکم بنیان برای چیزها و کارهای دیگر دارد، به کار می رود.
متناظر با مفهوم لغوی «اصل»، اصول تربیتی به دستورها و قواعد کلی ای اطلاق می شود که حکم ریشه و بنیان تدابیر، تصمیمات و فعالیت های تربیتی دارند و با هدایتگری های خود، درستی فرایند تربیت را از ابتدا تضمین می کنند. با این نگاه اصول تربیتی، همه ی جریان و کلیه ی بخش های تربیت شامل سیاست ها، اهداف، برنامه ها، روش ها، محتوا، ارزشیابی و...، را تحت سیطره و نفوذ خویش دارند. این امر در حالی است که قید «راهنمای عمل» یا «راهنمای مربی» برای عبارت «دستورها و قواعد کلی» که
در تعریف گوناگون از سوی بسیاری از متخصصان ذی ربط به کار برده شده است، دامنه آن را به فعالیت های مربیان و معلمان محدود می کند و اقدامات سیاست گذاران تربیتی، برنامه ریزان، تدوینگران محتوای آموزش و دیگر دست اندارکاران تربیت را خارج از شمول وضع اصول تربیتی قرار می دهد. همچنین این قید، اصول را فقط برای روش ها لازم می داند و به طور تفریط آمیزی قلمرو نظارت و حکومت آنها را به روش های تربیتی تقلیل می دهد.
ما به پیروی از دیدگاه خود درباره حوزه اصول، در این جستار به اصول ناظر بر روش ها محدود نمی شویم و در ذیل، به اصولی از تعلیم و تربیت دینی می پردازیم که بخش ها و جنبه های گوناگونی از موضوع تربیت را تحت پوشش قرار می دهند؛ بخش هایی مانند سیاست ها، اهداف، برنامه ریزی ها، روش ها و محتوا.
1 . جوان گرایی
اسلام دامنه سنی آموزش را از مهد تا لحد قرار داده است. در خصوص تربیت نیز اسلام گرچه تا قبل از چهل سالگی را مهم شمرده است، محدودیتی قایل نشده است. با این همه، اسلام به همه مراحل رشد و تکامل انسان به یک چشم ننگریسته است؛ برخی دوران را بر برخی مقدم داشته و آن را از نظر تعلیم و تربیت حائز اهمیت وپژه دانسته است. در این میان، دوران جوانی برای تعلیم و تربیت دینی حساب جداگانه ای دارد.اساساً جوانی در اسلام، به طور ویژه مورد توجه قرار گرفته است و برای جوان در زمینه های گوناگون، احکام و دستورهای ویژه و مستقیم قرار داده شده است. به عنوان نمونه در باب نیکی به جوانان، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: اوصیکم بالشبّان خیرا؛ (فلسفی، 1368، ج1، ص350، به نقل از : شباب قریش) «من به همه شما مسلمانان توصیه می کنم که با جوانان با نیکی و نیکوکاری رفتار کنید (و شخصیت آنان را گرامی و محترم بدارید)».
به دلیل کثرت عنایت اسلام به جوانان، در روایات برحسب مورد، الفاظ متعددی برای آنان به کار گرفته شده است: «حدث»، «شاب»، «مراهق»، «یتیم»، «غلام»، «فتی»، «صغیر»، «ابن»، «بالغ»، «رشید»، «محتلم» و... .
همان گونه که گذشت، یکی از زمینه هایی که جوانی در آن مورد توجه خاص قرار گرفته است، تعلیم و تربیت است. در این دوره درباره تعلیم و تربیت سفارش ویژه شده است. امام صادق (علیه السّلام) در مقام اهمیت آموزش جوانان می فرماید: لَستُ اُحِبُّ أن أری الشَّابَ منِکُم اِلا غَادِیاً فِی حَالَینِ إمَّا عَالِماً أو مُتُعلَّماً...؛ (طوسی، 1414ق، ص303، ح604) «دوست ندارم از شما مسلمانان جوانی را ببینم که به غیراز یکی از این دو حالت صبح کند: با عالم باشد یا جوینده علم».
در روایتی دیگر، همان امام بزرگوار برای تأکید بر فراگیری معارف دینی توسط جوانان می فرماید: لَو اُتیِتُ بِشَابَّ مِن شبَابَ الشِّیعةِ لا یَتَفَقَّه لأّدَّبتهُ؛ (برقی، 1371ق، ج1، ص228، ح161) «اگر جوانی از جوانان شیعه را به نزد من بیاورند که وظیفه خود را در شناخت دین انجام نمی دهد، او را تأذیب خواهم کرد».
در این روایت دو تعبیر شایسته تامل است: یکی «تأدیب» که در گزاره های دینی کمتر به کار رفته است؛ و دیگری «تفقه» در دین که نشان دهنده لزوم درک عمیق دین (و نه صرفاً علامت ضرورت عمل به مناسک دینی) است.
«جوانی» در اصطلاح رایج حدود 14 تا 29 سالگی را در بر می گیرد؛ ولی در این مبحث، در مقابل پیری استعمال شده است و دامنه وسیع تری از سال های عمر را شامل می شود، و در حقیقت بخشی از بزرگ سالی و به خصوص قسمتی از کودکی را شامل می شود. تعیین دقیق دامنه جوانی از نظر اسلام، مستلزم تحقیق لغت شناختی در خصوص واژگان مأخوذ از روایات است، که پیش از این به آنها اشاره شد.
به هر روی، جوانان سرمایه گذاری ویژه برای تربیت دارند؛ آنان به دلیل آنکه ذهنی خالی و نامشوش دارند، سریع فرا می گیرند و نیز آموخته هایشان پایدارتر است. پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: مَن تَعلّمَ فِی شَبابهِ کَان بمِنزلةِ الرّسمِ فِی الحَجرِ وَ مَن تَعلَّمَ وَ هُوَ کَبیرُ کانَ بمِنزلةِ الِکتابِ عَلی وَجهِ المَاءِ؛ (حسینی راوندی، ص18) «آن کس که در جوانی بیاموزد، آموزشش به منزله نقش در سنگ است (ثابت و پایدار می ماند) و آن کسی که در بزرگ سالی بیاموزد، آموزشش به منزله نوشتن روی آب است».
تربیت پذیری جوانان، استثنایی است. آنان آمادگی فراوان برای تربیت دارند. اما علی (علیه السّلام) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزند خود می فرماید: إنمَّا قَلبُ الحَدثَ کَالأرضِ الخَالَیةِ مَا اُلقِیَ فِیها مِن شَیءٍ قَبلَتهُ فَبادرَتُک بِالأدبِ قَبلَ أن یَقسوِ قَلبُک؛ «دل جوان نوخاسته، مانند زمین خالی از گیاه و درخت است؛ هر بذری در آن افشانده شود می پذیرد و در خود می پرورد. من در آغاز جوانی ات به ادب و تربیت تو مبادرت کردم، پیش از آنکه عمرت به درازا بکشد و دلت سخت شود».
رهبران دینی توجه مربیان و دست اندرکاران تربیت دینی را به این نکته مهم جلب کرده اند که در فعالیت خود، جوانان را محور قرار دهند و برای آنان سرمایه گذاری ویژه انجام دهند و نیز سیاست و برنامه مخصوص آنان تدارک ببینند. آن بزگواران این نکته اصولی را به شکل های گوناگون به گوش متولیان رسانده اند؛ گاهی مستقیماً به تربیت دینی جوانان سفارش کرده اند، گاهی از تجربه خود در این زمینه سخن گفته اند، و گاهی حضور چشمگیر جوانان را در عرصه های ایمانی برشمرده اند.
در روایتی اسماعیل عبدالخالق حکایت کرده است:
سَمعتُ اباعبداللهِ (علیه السّلام) یَقولُ لأبِی جَعفر الاحوَلِ و أنا اسمَعُ: أتیتَ البصَره؟ فَقالَ: نَعم قالَ: کَیفَ رَأیتَ مسُارَعةَ النَّاسِ الیَ هَذا الأمرِ و دُخُو لَهُم فیهِ؟ قَالَ: و اللهِ إنَّهُم لقَلَیِلُ و َلقَد فَعلُوا و إنَّ ذَلِک لقَلیلُ فَقالَ: علَیکُ بالإحداثِ فَإنَّهم اُسرَعُ اِلَی کلِّ خیرٍ؛ (کلینی، 1388، ج8، ص93، ح66) «امام صادق (علیه السّلام) به ابی جعفر احول در حالی که من می شنیدم فرمود: بصره رفته ای؟ پاسخ داد: آری، فرمود: شتاب مردم را در مورد ولایت و دخول در مذهب شیعه
چگونه دیدی؟ در پاسخ گفت: به خدا سوگند که جمعیت شعیه اندک و با آنکه فعالیت هم می کنند ولی آن هم کم است. فرمود: شما بیشتر به جوان ها توجه کنید؛ زیرا جوانان به هر خیر و خوبی شتابان ترند».
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد تجربه تربیت دینی خود چنین گفته است:
اوصیکم بالشبان خیراً فانهم ارق أفئده ان الله بعثنی بشیرا و نذیرا فحالفنی الشبان و خالفنی الشیوخ ثم قرأ فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم؛ (الحدید، 16) (فلسفی، 1368، ج1، ص349، به نقل از: شباب قریس) «به شما درباره نیکی کردن به جوانان سفارش می کنم؛ زیرا آنها دلی رقیق تر و قلبی با فضیلت پذیرتر دارند. خداوند مرا به پیامبری بر انگیخت، تا مردم را به رحمت الهی بشارت دهم و از عذابش بترسانم. جوانان سخنانم را پذیرفتند و با من پیمان محبت بستند؛ ولی پیران از قبول دعوتم سر باز زدند و به مخالفتم برخاستند. سپس این آیه از قرآن را (که در باره کهن سالان و قساوت و سخت دلی آنان است) تلاوت کرد: سپس زمانی طولانی بر آنها گذشت و دچار قساوت و سخت دلی شدند».
قرآن کریم داستانی مشابه را نیز در باره حضرت موسی بن عمران (علیه السّلام) بیان می کند. زمانی که حضرت موسی (علیه السّلام) به امر خدا قیام کرد و مردم را به آیین حق دعوت کرد، جز جمعی از ذراری و فرزندان قوم بنی اسرائیل، یعنی نوبالغان و جوانان، کسی از پدران و بزرگ تر ها به وی ایمان نیاورد. آنان از ترس فرعون، از ایمان به موسی سر باز زدند. فما آمن لموسی الا ذریه من قومه علی خوف من فرعون و ملئهم ان یفتنهم...؛ (یونس،83) «سرانجام کسی به موسی ایمان نیاورد، مگر فرزندانی (جوانان) از قوم وی در حالی که (بزرگ تر ها) بیم داشتند از آنکه مبادا فرعون و سران آنها به ایشان آزار رسانند».
امام علی (علیه السّلام) درباره اصحاب حضرت مهدی (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین می فرماید:
اصحاب المهدی شباب، لا کهول فیهم الا مثل کحل العین و الملح فی الزاد و أقل الزاد الملح؛ (طوسی، 1411ق، ص476) «یاران حضرت مهدی (صلی الله علیه و آله و سلم) همگی جوان اند و پیری در میان ایشان نیست، مگر به اندازه سرمه در چشم یا به قدر نمک در توشه راه، که کمترین چیز در توشه راه نمک است».
چگونه از کنار دو پیام دینی زیر به سادگی عبور کنیم و هیچ نتیجه اصولی تربیتی از آنها نگیریم:
فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک؛ «فرزند عزیزم، من در آغاز جوانی ات به ادب و تربیت تو مبادرت کردم؛ پیش از آنکه عمرت به درازا بکشد و دلت سخت شود».
فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم؛ «زمان [عمر] درازای بر آنها گذشت [بزرگ و پیر شدند] و دل هایشان سخت شد».
بنابراین، آیا شایسته نیست جوان گرایی را به منزله اصلی تربیتی در تعلیم و تربیت دینی بپذیریم؟
2. تفرد
تفرد از اصول بنیادین تعلیم و تربیت است و بدین معناست که هر انسان، هرچند شباهت هایی با دیگران دارد، دارای خصوصیات جسمی، ویژگی های روانی و توانایی های مختص ذهنی، هوشی و ادراکی متمایز با دیگران است که او را موجودی مستقل، تام و فردی خاص می سازد. این ویژگی ها به منزله تفاوت های فردی، بسیار دامنه دار و وسیع است و در اخلاق، رفتار و استعداد افراد در ساحت های گوناگون زندگی کاملاً مشهود است. توجه به این تفاوت ها در ساحت تعلیم و تربیت، از اهمیتی ویژه برخوردار است و رعایت آن به این معناست که باید:1. متربیان استعدادیابی شوند و ویژگی های هوشی، عاطفی و ادراکی هر کدام از آنان بازشناسی شود؛
2. متربیان با توجه به خصوصیات ذهنی، هوشی و روانی طبقه بندی شوند و برای هر طبقه، به فراخور استعدادها و خصوصیات، هدف و برنامه ویژه تهیه شود؛
3. متربیان تحت تربیت یک مربی، محدود و معدود شوند، تا بتواند به وضعیت آموزشی و پرورشی آنان با توجه به تفاوت هایشان رسیدگی کند.
از سوی دیگر، رعایت تفاوت های فردی توسط معلمان و متربیان، مستلزم این است که آنان به فنون، هنرها و روش های گوناگون تدریس و تربیت تسلط داشته باشند، تا در برخورد با متربیان متفاوت، از شیوه ها و فنون متناسب با هرکدام استفاده کنند و با هر فرد با توجه به سطح فکری و روانی او مواجه شوند و با زبان خاص او سخن گویند.
ریشه ها و علل تفاوت های پیشین را می توان در ویژگی های ذاتی، عوامل پیش از تولد و عوامل پس از تولد و محیط سراغ گرفت. تفاوت ها با انسان متولد می شوند و سپس با محیط تغییر می یابند.
اسحاق بن عمار می گوید:
قلت لأبی عبدالله (علیه السّلام) الرجل آتیه و أکلمه ببعض کلامی فیعرفه کله و منهم من آتیه فاکلمه بالکلام فیستوفی کلامی کله ثم یرده علی کما کلمته و منهم من آتیه فاکلمه فیقول: أعد علی فقال: یا اسحاق و ما تدری لم هذا قلت: لا قال: الذی تکلمه ببعض کلامک فیعرفه کله فذاک من عجنت نطفته بعقله و أما الذی تکلمه فیستوفی کلامک ثم یجیبک علی کلامک فذاک الذی رکب عقله فیه فی بطن امه و أما الذی تکلمه باکلام فیقول: أعد علی فذاک الذی رکب عقله فیه فعد ما کبر فهو یقول لک أعد علی؛ (کلینی، 1388، ق، ج1، ص26، ح27) «به امام صادق(علیه السّلام)» گفتم: وقتی در نزد بعضی اشخاص سخن می گویم، سخنم تمام نشده، آن شخص همه مقصودم را می فهمد؛ و کسی هم هست که وقتی با او به تفصیل کامل سخن می گویم، او همه را همان گونه که گفتم برای من بازگویی می کند، و با بعضی هم که (نه به تفصیل) سخن می گویم، می گوید دوباره برایم بگو (تا بفهمم). امام فرمود: ای اسحاق، می دانی علت آن چیست؟ گفتم: نه. فرمود: آنکه پیش از اتمام سخنت، همه مقصود تو را می فهمد، عقل با نطفه او خمیر شده و آنکه پس از اتمام سخن مشروح تو، همه را به تو بر می گرداند، در شکم مادر که بوده، عقل با جسم او ترکیب شده است، و اما آنکه سخن خود را به تمام و کمال برای او می گویی، ولی می گوید دوباره بگو، او پس از آنکه بزرگ شده عقل با وی ترکیب شده است و از این رو می گوید دوباره بگو».
در شیوه و سیره پیامبر و اهل بیت (صلی الله علیه و آله و سلم) در رویارویی با مردم، احوال و سطح درک و فهم آنان، این اصل تربیتی کاملاً رعایت می شده است. به همین سبب، آن بزرگواران گاه از خطابه و موعظه، گاه از مجادله و گاه از قیاس و برهان استفاده می کردند. همچنین به پرسش یکسان افراد گوناگون، پاسخ های متفاوت می دادند.
سألته عن الإمام فوض الله إلیه کما فوض الی سلیمان بن داود؟ فقال: نعم؛ و ذلک أن رجلا ساله عن مساله فاجابه فیها، و ساله آخر عن تلک المساله فاجابه بغیر جواب الاول، ثم ساله آخر فاجابه بغیر جواب الاولین ... قال: قلت: أصلحک الله، فحین أجابهم بهذا الجواب یعرفهم الامام؟ ... ثم قال لی: نعم، إن الامام إذا أبصر إلی الرجل عرفه و عرف لونه ... فلذلک یجیبهم بالذی یجیبهم؛ (کلینی، 1388ق، ج1، ص438، ح3) «از امام صادق (علیه السّلام) راجع به امام پرسیدم، که آیا به امام هم اختیاراتی داده شده، چنان که به سلیمان بن داود داده شده بود؟ فرمود: آری، و دلیلش این است که: مردی از امام مسئله ای پرسید، آن حضرت جوابش گفت. سپس دیگری همان مسئله را پرسید و او جوابی برخلاف جواب اول گفت. باز دیگری همان مسئله را پرسید و او جوابی برخلاف آن دو جواب گفت... . من عرض
کردم: اصلحک الله، امام که این جواب را می گوید، آنها را می شناسد؟ (که هریک را مطابق فهم و استعدادش پاسخ می گوید)... . سپس به من فرمود: آری، امام، زمانی که مردی را ببیند، او را و رنگش را می شناسد، ... از این جهت است که به مردم آن گونه (هرکس را مطابق با فهم و استعدادش) پاسخ می دهد».
تفاوت های ذهنی، هوشی و ادراکی و مواردی از این دست در تعلیم و تربیت، که پیش تر به آنها اشاره شد، فقط بخشی از تفاوت های فردی است، و معمولاً همین بخش نیز مورد توجه روان شناسان شخصیت و روان شناسان یادگیری قرار گرفته است. ولی هنگامی که کمی جلوتر می رویم و به طور خاص به حوزه تربیت دینی وارد می شویم، به تفاوت مهم دیگری برمی خوریم که دیگر مورد علاقه روان شناسان نیست. در مقابل، دین به این تفاوت اهتمام تام ورزیده است و مکرراً با بیانات گوناگون به آن التفات داده است و در تربیت دینی نقش کلیدی و حساس دارد. ما این نوع از تفاوت را «ظرفیت وجودی» و یا «تحمل وجودی» می نامیم.
روایت زیر این تفاوت را در بین «مومنان» به خوبی تبیین می کند:
عن ابی عبدالله (علیه السّلام) قال: ان الله عزوجل وضع الایمان علی سبعه اسهم علی البر و الصدق و الیقین و الرضا و الوفاء و العلم و الحلم ثم قسم ذلک بین الناس فمن جعل فیه هذه السبعه الاسهم فهو کامل محتمل و قسم لبعض الناس السهم و لبعض السهمین و لبعض الثلاثه حتی انتهوا إلی السبعه ثم قال: لا تحملوا علی صاحب السهم سهمین و لا علی صاحب السهمین ثلاثه فتبهضوهم ثم قال کذلک حتی ینتهی الی السبعه؛ (همان، ج2؛ ص42، ح1) «امام صادق (علیه السّلام) فرمود: به راستی خداوند عزوجل ایمان را بر هفت سهم نهاده است: نیکوکاری، راست گویی، اعتقاد محکم به خدا و دین، خشنودی به قضای پروردگار، وفا به عهد و پیمان، داشتن دانش،
بردباری. سپس آن را میان مردم تقسیم کرد. خداوند هر که را هر هفت سهم داد، پس او کامل است و همه ایمان را پذیرفته است؛ و به برخی مردم یک سهم داد و به برخی دو سهم و به بعضی سه سهم. خداوند مردم را بر همین منوال تفاوت گذاشت، تا اینکه به آخرین گروهشان هفت سهم داد. سپس امام فرمود: بر آن کس که یک سهم دارد، به اندازه دو سهم، تکلیف تحمیل نکنید و نه بر آن کس که دو سهم دارد به اندازه سه سهم، که بر او گران آید و موجب مشقت و زحمت او شود. امام به همین منوال فرمایش خود را ادامه داد، تا رسید به هفت سهم».
زمانی که خود یا دیگری را به کاری وا می داریم، لازم است برای انجام آن آمادگی باشد، و اگر این آمادگی وجود نداشته باشد، بر نفس تحمیل می شود؛ در این صورت انسان از انجام آن سر باز می زند. این نکته در باره دانش و شناخت نیز جاری است، به این معنا که اگر از پیش، آمادگی برای درک و شناخت مسئله ای وجود نداشته باشد، انسان آن را هضم نمی کند و در نتیجه نمی پذیرد و یا بد می فهمد و دچار کج فهمی می شود؛ آن گاه عامل پدید آمدن آسیب های جدی و عمیقی در فرد می گردد و عقاید و باورهای وی را سست و متزلزل می سازد. این روایت مشهور است که: والله لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله؛ (همان، ج1، ص401، ح2) «امام زین العابدین (علیه السّلام): به خدا سوگند که اگر ابوذر آنچه در دل سلمان بود، می دانست؛ او را می کشت».
در روایت دیگر آمده است که:
ان امیر المومنین علی بن ابی طالب کان قاعداً فی المسجد و عنده جماعه [من اصحابه] فقالوا له: حدثنا یا امیرالمومنین. فقال لهم: و یحکم! إن کلامی صعب مستصعب، لا یعقله الا العالمون. قالوا: لابد من أن تحدثنا. قال: قوموا بنا، فدخل الدار، فقال: انا الذی علوت فقهرت، أنا الذی أحیی و أمیت، انا الاول و الاخر، و الظاهر و الباطن، فقضبوا، و قالوا: کفر، و قاموا،
فقال علی للباب: یا باب! استمسک علیهم، فاستمسک علیهم الباب، فقال: ألم أقل لکم ان کلامی صعب مستصعب، لا یعقله الا العالمون، تعالوا افسر لکم. اما قولی: انا الذی علوت فقهرت، فانا الذی علوتکم بهذا السیف فقهرتکم حتی آمنتهم بالله و رسوله. و اما قولی: انا احیی و امیت، فأنا احیی السنه، و امیت البدعه. و اما قولی: انا الاول، فانا اول من آمن بالله، و اسلم. و اما قولی: انا الاخر، فانا آخر من سجی علی النبی ثوبه و دفنه. و اما قولی: انا الظاهر و الباطن، فانا عندی علم الظاهر و الباطن. قالوا: فرجت عنا فرج الله عنک؛ «امیر مومنان علی در میان گروهی از یارانش در مسجد نشسته بود. عرض کردند: ای امیر مومنان، برای ما سخنرانی کن. فرمود: وای بر شما، سخن من سخت و دشوار است؛ جز دانشمندان آن را نمی فهمند. آنان اصرار کردند. فرمود: همراه من بیایید؛ پس به منزلشان وارد شدند. (در آنجا شروع به سخن کرد و) فرمود: منم آن که برتری یافتم؛ پس چیره شدم. منم که زنده می کنم و می میرانم. منم اول و آخر و ظاهر و باطن.
آنان غضبناک شدند و گفتند علی کافر شده است، و از جا برخاستند (که بروند). امام علی (علیه السّلام) به در (خانه) فرمود: ای در، ایشان را نگه دار. آن در (باز نشد و از این طریق) ایشان را نگه داشت. آن گاه فرمود: آیا به شما نگفتم سخن من سخت و دشوار است؛ جز دانشمندان آن را نمی فهمند؟ (امام به ناچار در صدد جبران آسیب و تفسیر سخنان خود در سطح ظرفیت و تحمل آنان بر آمد؛ از این رو فرمود:) بیایید (بنشینید) تا (سخنانم را) برایتان تفسیر کنم. اینکه گفتم منم آنکه برتری یافتم؛ پس چیره شدم، (مقصودم این بود که) من با این شمشیر با شما جنگیدم و بر شما پیروز شدم تا اینکه به خدا و رسولش ایمان آورید؛ و اما اینکه گفتم منم که
زنده می کنم و میرانم؛ من سنت (پیامبر) را زنده می کنم و بدعت را می میرانم؛ و اما اینکه منم اول، (آری) من اولین کسی هستم که به خدا ایمان آوردم و مسلمان شدم. گفتم منم آخر، من آخرین کسی هستم که پیامبر را کفن کرد و به خاک سپرد؛ و اما اینکه گفتم من ظاهر و باطنم، (یعنی) دانش ظاهر و باطن نزد من است. عرض کردند: ما را (از زیر فشار درک سخنانت) راحت کردی؛ خداوند تو را آسوده بدارد».
اهتمام به رعایت ظرفیت وجودی افراد و تفاوت آنان در تربیت دینی همان نکته ای است که در روایات برآن تأکید شده است و به تصریح و تلویح خواسته شده است که از ارائه معرفت سنگین و غیر قابل هضم به اشخاص کم ظرفیت و کم تحمل خودداری شود.
در روایت آمده است که گروهی از اهل بصره به خدمت امام علی بن موسی الرضا(علیه السّلام) رسیدند و در حضور امام در باره عقاید و افکار یونس بن عبدالرحمن (در حالی که یونس بن عبدالرحمن به دستور امام به اتاق کناری رفته بود و صدای آنان را می شنید) بسیار بد گفتند. حقیقت این بود که آنان به دلیل کم ظرفیتی، مطالب یونس را در باره امامت و ولایت برنتابیده و دچار کج فهمی شده بودند. امام پس از وداع و خروج اهل بصره، یونس را خواست و به او فرمود: یا یونس حدث الناس بما یعرفون و اترکهم مما لا یعرفون کأنک ترید ان تکذب علی الله فی عرضه؛ (طوسی، 1348، ص 487، ح924) «ای یونس، با مردم به اندازه فهم و درکشان سخن بگو، و از بیان آنچه درک نمی کنند پرهیز کن، (در غیراین صورت از نظر آنان) گویا تو قصد کرده ای بر خداوندی که در عرشش بر همگان حکم می راند، دروغ ببندی».
مقصود امام این بود که نسبت هایی که آنان به تو می دهند، ناشی از نبود درک کافی سخنان تو در امر امامت و مقام امام است. در روایت معروف أربع مأه، امیر مومنان (علیه السّلام) در بخشی از آن می فرماید:
خالطوا الناس بما یعرفون، دعوهم مما ینکرون، و لا تحملوهم علی انفسکم و علینا ان أمرنا صعب مستصعب، لا یحتمله الا ملک مقرب، او نبی مرسل، او عبد قد امتحن الله قلبه للایمان؛ (صدوق، 1403ق، ج2، ص610، ح10) «با مردم به آن مقدار که توان فهم و شناخت دارند، معاشرت کنید و از آنچه (تحمل درکشان را ندارند و) انکارش می کنند، وانهید و آنان را به روی خود و ما واندارید؛ زیرا (فهم و پذیرش) امر ما دشوار و سخت است و به جز فرشته مقرب یا پیغمبر مرسل یا بنده ای که خداوند دل او را به ایمان آزمایش کرده (و ایمانش پذیرفته شده است، تحمل نتواند کند».
درروایتی دیگر امام صادق (علیه السّلام) در حق معلمان دینی که این اصل تربیتی را رعایت می کنند و از نقل مطالبی که بالاتر از سطح درک و تحمل مخاطبشان است، خودداری می کنند، دعا کرده است:
عن مدرک بن الهزهاز قال قال الصادق جعفربن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) یا مدرک رحم الله عبدا اجتر موده الناس الینا فحدنّهم بما یعرفون و ترک ما ینکرون؛ (صدوق، 1414ق، ص99،ح7) «مدرک بن هزهاز گوید: امام صادق (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای مدرک، خدا رحمت کند بنده ای که محبت مردم را به سوی ما جلب کند؛ پس از سخنان ما آنچه در سطح درک و شناخت ایشان است برای آنان نقل و از نقل سخنانی که از سطح فهم آنان فراتر است، خودداری کند».
در این روایت امام تخطی از اصل تفرد را مانع حفظ محبت مردم به اهل بیت (علیه السّلام) می داند و از دوستانش که در امر تعلیم و تربیت دستی دارند، می خواهد این اصل را به کار بندند و برای ایشان طلب رحمت می کند؛ باشد که ما نیز با جدی گرفتن این مهم تربیتی، مشمول دعای آن بزرگوار شویم.
3. تفاوت های اجتماعی
تفاوت اجتماعی در مقابل تفاوت فردی (تفرد) است و منظور از آن هر نوع تفاوتی است که متکی بر تفاوت های درونی فرد نباشد، و ناشی از موقعیت و جایگاه وی در جامعه و اجتماع باشد؛ خواه جایگاه فرهنگی، خواه اجتماعی، خواه سیاسی و یا غیر آن.در مبحث تفرد، به قسمی از تفاوت فردی اشاره شد که خارج از حیطه مورد توجه جدی روان شناسان شخصیت و یادگیری بود. به نظر می رسد مبحث «تفاوت های اجتماعی» اساساً در مباحث علوم تربیتی معاصر جایی ندارد (چه رسد که در سطح اصلی تربیتی مطرح باشد) و از اختصاصات نظام های تعلیم و تربیت دینی یا به طور خاص از ویژگی های نظام تعلیم و تربیت اسلامی است. بر سیاق اصل تفاوت های فردی، اصل تفاوت های اجتماعی به ما می گوید افراد بر حسب موقعیت و جایگاهشان در جامعه و اجتماع، باید برنامه و اهداف تربیتی مخصوص داشته باشند و از آنان انتظارات تربیتی متفاوت داشت. به دلیل شباهت بین این دو اصل، مباحث مشترکی بین آنها وجود دارد که از تکرارشان در اینجا خودداری و بیشتر به دلایل اسلامی آن پرداخته می شود.
یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَ کَانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً *وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً کَرِیماً*یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً؛ (الاحزاب، 30-32) «ای همسران پیامبر، هر کس از شما مبادرت به کار زشتی آشکار کند، عذابش دو چندان خواهد بود و این بر خدا همواره آسان است و هر کس از شما خدا و فرستاده اش را فرمان برد و کار شایسته کند، پاداشش را دوچندان می دهیم و برایش روزی نیکو فراهم خواهیم ساخت. ای همسران پیامبر، شما مانند هیچ یک از زنان [دیگر]
نیستید؛ اگر سر پروا دارید، پس به ناز سخن مگویید تا آن که در دلش بیماری است، طمع ورزد و گفتاری شایسته گویید».
از واژه «فاحشه» در آیه اول از سه آیه فوق، گناه کبیره و یا هر عملی که در نهایت زشتی و شناعت باشد مانند آزار دادن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، قصد شده است. کلمه «مبینه» به معنای هویدا کردن است. منظور از «فاحشه مبینه» گناهی است که زشتی اش برای همه روشن باشد. انجام گناه کبیره به شکل علنی و آشکار فرضی است، و صدور چنین عملی به این شکل از همسران آن حضرت بعید به نظر می رسد.
دو آیه اول دلالت دارد بر آنکه جزای عمل بد همسران پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) دو برابر جزای زنان دیگر، و جزای عمل نیک ایشان نیز دو برابر آنان است. حکم عذاب و اجر مضاعف برای همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل شرافت منزلت و برتری درجه ایشان در جامعه در مقایسه با سایر زنان، به علت انتساب به پیامبر خداست.
آیه بعد یعنی یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ ، برابری زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با سایر زنان، صراحتاً نفی می کند و می فرماید: اگر تقوا به خرج دهید، شما با سایر زنان برابر نیستید. آن گاه از پاره ای از کارها نهی، و به پاره ای از کارها امر می کند. این اوامر و نواهی به دلیل برابر نبودن آنان با زنان دیگر است، که این امر را با حرف «فاء» تفریح، پس از مربیان مساوی نبودن آنان با سایر زنان نشان می دهد.
آیه مزبور در ادامه امر می فرماید در سخن خضوع نکنید (مانند سایر زنان آهنگ صدا را فریبنده نسازید)، و در خانه های خود بنشینید، و کرشمه و ناز مکنید... . با توجه به اینکه این امور بین زنان پیامبر و سایر زنان مشترک است، درمی یابیم که آوردن جمله «شما مثل سایر زنان نیستید» برای تأکید است، و می خواهد این تکالیف را به آنان تأکید کند، و گویا می فرماید شما چون مثل دیگران نیستید، واجب است در امتثال این تکالیف بیشتر کوشش و رعایت کنید، و در رعایت دستورها و آموزه های دینی، بیشتر از سایر زنان احتیاط روا دارید.
همچنین آیات پیشین، گرچه درباره همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سخن می گوید که اگر اطاعت خدا کنند، پاداشی مضاعف دارند، و اگر گناه آشکاری مرتکب شوند، کیفر مضاعف خواهند داشت، از آنجا که ملاک و معیار اصلی، همان داشتن مقام و شخصیت و موقعیت اجتماعی است، این حکم درباره افراد دیگر که موقعیتی برتر در جامعه دارند و دیگران به آنها توجه دارند و از آنان سرمشق می گیرند، نیز صادق است. این گونه افراد، تنها متعلق به خویشتن نیستند، بلکه وجود آنها دارای دو بعد است: بعدی به خودشان تعلق دارد، و بعدی به جامعه؛ و برنامه زندگی آنها ممکن است جمعی را هدایت یا عده ای را گمراه سازد؛ بنابراین اعمال آنها دو اثر دارد: اثر فردی و اثر اجتماعی، و از این لحاظ هر یک دارای پاداش یا کیفری مستقل است.
کسانی که شخصیت دینی و اجتماعی دارند و افکار، گفتار و کردارشان برای دیگران سرمشق است، باید از دیگران تربیت یافته تر و همواره چند گام از آنها جلوتر باشند، تا بتوانند الگویی مناسب برای دیگران باشند. این امر میسر نیست مگر آنکه آنان را تحت پوشش تربیت خاص با اهداف و برنامه تربیتی متعالی تری قرار دهیم. چگونه ممکن است افرادی را با ویژگی ها و شایستگی های برتر دینی، اخلاقی و اجتماعی هدف بگیریم، ولی محیط، برنامه و روش تربیتی آنان با دیگران یکسان باشد. اگر قرآن از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، رعایت بیشتر دستورهای قرآنی را می طلبد، دلیل آن را به دنبال آیات پیشین چنین می فرماید: وَ اذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفاً خَبِیراً ؛ (الاحزاب، 34) «از آنچه در خانه های شما از آیات خداوند و حکمت و دانش خوانده می شود یاد کنید؛ خداوند لطیف و خبیر است».
آیات قرآن در خانه های آنان نازل شده است و پیش از دیگران از دستورهای خدا اطلاع یافته و آنها را آموخته اند.
نتیجه آنکه، در برنامه ریزی و هدف گذاری تربیتی، بین افراد دارای شئون و موقعیت اجتماعی و افراد دیگر تفاوت گذاشته می شود و این امر به منزله اصل تربیتی لازم الرعایه است، همان گونه که اهل بیت (علیه السّلام) آن را مورد نظر قرار می دادند و فرزندانشان را که در آینده به مقام های عالی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی می رسیدند، به آن شیوه تربیت می کردند. در روایتی امام صادق (علیه السّلام) از پدر بزرگوارشان نقل می کند که:
انا نأمر صبیاننا بالصلاه إذا کانوا بنی خمس سنین فمروا صبیانکم بالصلاه إذا کانوا بنی سبع سنین و نحن نأمر صبیاننا بالصوم اذا کانوا بنی سبع سنین بما اطاقوا من صیام الیوم ان کان الی نصف النهار او اکثر من ذلک او اقل فاذا غلبهم العطش و الغرث افطروا حتی یتعودوا الصوم و یطیقوه فمروا صبیانکم اذا کانوا بنی تسع سنین بالصوم ما استطاعوا من صیام الیوم فاذا غلبهم العطش افطروا؛ (کلینی، 1388ق، ج3، ص409، ح1) «امام باقر (علیه السّلام) فرمود: ما (اهل بیت) فرزندانمان را در پنج سالگی به نماز گزاردن وادار می کنیم، و شما فرزندانتان را در هفت سالگی به نماز وادارید. همچنین ما فرزندانمان را در هفت سالگی - تا جایی که طاقت روزه دارند، تا نصف روز باشد یا بیشتر و یا کمتر - به روزه گرفتن وا می داریم...؛ ولی شما فرزندانتان را در نه سالگی و به اندازه تاب و توانشان به روزه داری وادار کنید، و چون تشنگی بر آنان غلبه کرد، روزه خود را افطار کنند».
در روایت، امام باقر(علیه السّلام) به روشنی تفاوت برنامه تربیت دینی اهل بیت (علیه السّلام) در مورد فرزندانشان را با برنامه تربیت دینی فرزندان پیروانشان گوشزد می کند. ایشان برای ادای نماز و گرفتن روزه، سن دستور به فرزندان پسر خویش را با سن فرزندان پسر دیگران، دو گونه بیان می کند: سن تعلیم نماز برای فرزندان امام پنج سالگی و برای سایرین هفت سالگی، سن گرفتن روزه برای فرزندان امام هفت سالگی و برای سایرین نه سالگی. امام صادق (علیه السّلام) در جای دیگر، سیره رایج اهل بیت (علیه السّلام) را مبنی بر تفاوت گذاری تربیت دینی
فرزندانشان از سایرین تکرار می فرمایند: إنا نامر صبیاننا بالصیام اذا کانوا بنی سبع سنین بما اطاقوا من صیام الیوم فان کان الی نصف النهار و اکثر من ذلک او اقل فاذا غلبهم العطش و الغرث افطروا حتی یتعوّدوا الصوم و یطیقوه فمروا صبیانکم اذا کانوا أبناء تسع سنین بما أطاقوا من صیام فاذا غلبهم العطش أفطروا. (همان، ج4، ص124، ح1)
نباید به این سو رفت که این تفاوت، فقط در فرزندان معصوم اهل بیت (علیه السّلام) و یا از خصایص امامت است؛ زیرا احتمال اول را اطلاق «صبیاننا» که همه فرزندان پسر اهل بیت(علیه السّلام)، اعم از امام را شامل می شود، رد می کند، و احتمال دوم را امام زین العابدین (علیه السّلام) چنین پاسخ می گوید:
علی بن الحسین(علیه السّلام) انه قال له رجل انکم اهل بیت مغفور لکم قال فغضب و قال نحن احری ان یجری فینا ما اجری الله فی ازواج النبی من ان نکون کما تقول انا نری لمحسننا ضعفین من الاجر و لمسینا ضعفین من العذاب ثم قرأ الآیتین (أی الآیتین 30 و 31 من سوره الاحزاب)؛ (مجلسی، 1403ق، ج22، ص175) «شخصی به امام سجاد عرض کرد: شما اهل بیت پیامبر، بخشیده شده اید. امام خشمگین شد و فرمود: در مورد ما همان آیاتی جریان دارد که درباره زنان پیامبر جاری است؛ اگر ما گناه کنیم، مجازاتمان دو برابر و اگر نیکوکار باشیم پاداشمان دو برابر است. آن گاه حضرت آیات 30 و 31 سوره احزاب را (که پیش از این گذشت) تلاوت فرمود».
امام با خشمگین شدن در برابر این سخن که اهل بیت (علیه السّلام) از صفت خاص بخشش برخوردارند، واکنش نشان می دهد و می فرماید که خاص بودن ما، مانند همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در موقعیت و شأن اجتماعی نهفته است؛ یعنی بی دلیل هیچ خصیصه ای را به ما نسبت ندهید و اگر تفاوتی میان ما و دیگران هست، در مقام و منزلت اجتماعی ماست. پس تفاوت ما در برنامه تربیت فرزندانمان، ناشی از تفاوت و برتری شان و منزلتمان در مقایسه با سایر مردم است.
پی نوشت ها :
1.محقق گروه علوم تربیتی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
2.Principle.
جمعی از نویسندگان، (1388)، مجموعه مقالات همایش تربیت دینی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله).
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}